احتمالاً همهمون تو موقعیت های مختلف زندگی ، چنین عباراتی رو شنیدیم یا خودمون در رابطه با دیگری به کار بردیم: «اگه خشمگین/عصبانی هستی برو خشمت/عصبانیتت رو تخلیه کن.» یا «گریه کن بذار غم و ناراحتیت تموم بشه.»
دوتا عبارت اشتباه تو این دوتا جمله وجود داره؛ ”تخلیه کردن“ و ”تموم شدن“. که طبیعتاً ناشی از یک باور اشتباه هست. به نظرتون چرا استفاده از کلمه های تخلیه کردن و تموم شدن در رابطه با احساسات غلطه؟
خیلی ساده، چون احساسات ما تخلیه کردنی نیستن! تموم شدنی هم نیستن! احساسات هیچوقت ”تموم نمیشن“ که ما بخوایم از خودمون ”خالی شون“ کنیم یا بریزیمشون بیرون یا هر عبارتی مثل این. برای مثال، اگر کسی غمِ ناشی از فقدان عزیزی رو داره تجربه میکنه، قرار نیست با گذشت زمان، یا صرفاً با گریه کردن، غمش ”تموم“ بشه. نه! چنین آدمی فقط یاد میگیره چطور با این غم زندگی کنه. وگرنه این احساس غم هیچ وقت تموم نمیشه. همیشه و تا ابد هست. غمِ ناشی از، از دست دادن یک عزیز، همیشه هست. ما یاد می گیریم چطور باهاش برخورد سالم داشته باشیم و به صورت سالم تجربهش کنیم و بروزش بدیم. ما یاد می گیریم بخاطرش رنج نکشیم بلکه حتی از درونش رشد کنیم. وگرنه اون غم همیشه تو دل ما و تاریخچهی روانی ما حضور داره.
یک مثال دیگه: کسی که از مادرش بخاطر غفلتها و بی توجهیهایی که در حقش کرده خشمگینه، با داد زدن تو بیابون یا مشت کوبیدن به دیوار یا ظرف شکوندن، خشمش ”تخلیه“ نمیشه! اتفاقاً به شکل یک رفتار/ACT ناسالم بروز پیدا کرده. تجربه و ابراز سالم و درست احساسات (مثلاً اینجا خشم) به شکل به کالم درآوردن اونها (نه با بی ادبی و فحش دادن که ناسالم هست.) یا مشخص کردن حد و حدود یا اقداماتی از این قبیل، برای طرف مقابلی که نسبت بهش خشم داریم، هست.
احساسات و عواطف، همه و همهشون برای ما کارکرد دارن. سالم هستن و تجربه ی اصیل و درست شون هرگز بهمون آسیب وارد نمیکنه که هیچ، مفید هم هست. احساساتمون به ما درمورد خودمون و دنیای درونمون آگاهی میدن. اما تفا وت وجود داره بین برخورد ما آدمها با احساساتمون. که این تفاوت به عوامل مختلفی برمی گرده، یک سری عوامل ذاتی و سرشتی هستن و یک سری دیگه محیطی و تربیتی و حاصل تجربیات اوایل دوران کودکی.
بعضی از آدم ها برای فرار از تجربه ی احساساتشون، سراغ رفتارهای اعتیادآمیز میرن (مثل تماشای اعتیادگونه ی پورن، استفادهی بیش از حد از فضای مجازی، یا حتی اعتیاد به مواد مخدر). گروه دیگه ای از آدم ها برای اینکه از تجربه ی احساساتشون اجتناب کنن، سراغ اغواگری میرن، گروه دیگه ای سراغ سرزنش دیگران میرن و … همه و همه ی این رفتارها، در روان شناسی، تحت عنوان «مکانیسمهای دفاعی» شناخته میشن. به زبان خیلی ساده، کاربرد مکانیسمهای دفاعی اینه که ذهن ما می خواد از روان ما محافظت کنه، یا به بیان دیگه، از ”روابط“ ما محافظت کنه. حاال این یعنی چی؟ چرا محافظت از روابط؟ اگر من یک احساس منفی بابت یک چیزی ، از یکی از نزدیکانم که برام عزیزه داشته باشم، می ترسم با ابراز و بیان اون احساس منفی، به رابطهم یا خود اون عزیز آسیب وارد کنم. این فرایند کاملاً ناهشیار اتفاق می افته. پس از تجربهی احساسم اجتناب می کنم، و میرم سراغ مکانیسم های دفاعی. بسته به شخصیتمون، از مکانیسمهای دفاعی مختلفی استفاده میکنیم. بحث مکانیسم های دفاعی مفصله و در آینده خیلی بیشتر درموردش می نویسم. ولی برای فهم قضیه ی تجربه ی احساسات، همین کافیه که بدونیم ما (در سطح ناهشیار) برای اینکه به رابطه مون با یک عزیز آسیب نزنیم، احساس منفی مون رو بهش بروز نمیدیم و تجربه ش نمیکنیم. پس میریم سراغ مکانیسم های دفاعی روان مون، تا از رابطه مون محافظت کنیم.